» امیرالمومنین(ع)-عید غدیر
» نشسته ام که برای دلم هوار کنم-عاشقانه
» چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید-مناجات با خدا
» الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنی
» سوا نكن مطلب ارسالی ازhour-al-housain
» شهادت امام موی کاظم(علیه السلام)
» حسن جان
» راضیم و رضایت یزدانم آرزوست
» حسن جان
» برای بانوی آب و آینه
» غزل مصیبت بستر شهادت حضرت زهرا (س) (پـوشيه زدنـت مي كُــشد مرا)
» يا زهرا
» غزال
» غزال
» آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)
» «مزار بی نشانه»
» ای خدا خانه ات آباد ، خرابم کردی
» مهدی جان
» باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
» حضرت زهرا(علیها السلام)در قیامت
درباره ما

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم واحفظ و اید قائدنا الامام السیدعلی الحسینی الخامنه ای والعن واهلک اعدائهم اجمعین من الاولین والآخرین...
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 116
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 160
بازدید ماه : 156
بازدید کل : 88337
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

پیوندهای وبگاه
» مباحثه
» حسن جان
» دل گراف | delgraph
» جزیره مجنون
» روضه
» اهل بيت غزل
» زهرُالعسل
» تصویر دل
» پایگاه اشعار آیینی
» جواد حیدری
» یاحبیب الباکین
» طلوع ستاره
» سلطان عشق
» قطعه26
» سـواد آیـنه
» ابر و باده
» منتظر مهدی
» ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انتظار و آدرس mahdi.133.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
برای بانوی آب و آینه
+ نویسنده Revenger در دو شنبه 19 فروردين 1392 |

دل من بی تو «دیر یا زود» است

بی تو آیینه بود و نابود است

 

دور افتاده پلکم از رویت

سایه از آفتاب مطرود است

 

تکیه بر خویش فاش­گوی بلاست

درد پهلو ز دست مشهود است

 

مگر آیی ز کوی رنگرزان

که لباس تو جلوه­آلود است

 

چشم در رفتن از خود است چو تو

یکی از شیعیان ما رود است

 

رو گرفتی به زلف خویش ز من

سر شعله خضابش از دود است

 

خنده­ات طول اگر کشید چه باک

دیر هم در مذاق ما زود است

 

راه خود را گرفته گویا درد

حالت انگار رو به بهبود است

 

زخم اگر خورده­ای کرامت توست

سیب این باغ طعمه­ی جود است

 

باغ داری به تن نه پیراهن

میخکت تار و لاله­ات پود است

 

پشت هیزم نمی­رسد به بهشت

این حرامی ز چوب نمرود است

 

غزل مصیبت بستر شهادت حضرت زهرا (س) (پـوشيه زدنـت مي كُــشد مرا)
+ نویسنده Revenger در دو شنبه 18 فروردين 1392 |

زهــرا نفس نفس زدنت مي كُشد مرا
خون لخته هاي روي تنت مي كُشد مرا

ازخون ِ تـازه... پــيرُهنت لـّکه دار شـد
سُـرخي روي پــــيرُهنت مي كُشد مرا 

يا زهرا
+ نویسنده Revenger در جمعه 16 فروردين 1392 |

تا ديد علي ميان كوچه تنهاست

از فضه كمك گرفت و از جا برخاست

با ديدن بند دست مولا فرمود

وا گردن اين گره به موي زهراست



***************************

حيدر شده زهرا، شده زهرا حيدر

دنيا همه يك سو، فقط او با حيدر

مردانه بساط خصم را برهم زد

با ذكر علي علي علي يا حيدر

 

جواد حیدری 

غزال
+ نویسنده Revenger در چهار شنبه 14 فروردين 1392 |

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا صِدّیقَةُ الشَّهیدَة



در را شکستند.............با کینه توزی قلب حیدر را شکستند

ای اهل عالم ..............آئینه ی روی پـیـمـبـر را شکستند

با ضربه ی پا...............نامردمان پهلوی مادر را شکستند

مادر زمین خورد...........یعنی غرور مرد خیبر را شکستند

با زورِ قنفذ..................در کوچه ها بازوی "کوثر" را شکستند

دیوار کوچه..................آری شهادت میدهد سر را شکستند 

آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)
+ نویسنده Revenger در پنج شنبه 8 فروردين 1392 |

فاطِمَةَ الزَهرا (س) :


( إِنَّ السَعید، کُلُ السَعید، حَقُ السَعید مَن أَحَبَّ عَلیا فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه )



تق تق تق صدای در آمد

و زمین لرزه ای دگر آمد

تا شنیدم صدای نحسش را

متوجه شدم عمر امد

تک و تنها به معرکه نه نه

بلکه او با چهل نفر آمد

نعره ای زد وبا خودم گفتم

به گمانم برای شر آمد

نعره ای زد علی بیا بیرون

مادرم گفت فتنه گر آمد

مادرم رفت پشت در اما...

ناگهان موج دردسر آمد

****

من دیدم چگونه در افتاد

و چگونه به دردسر افتاد

آنچنان با لگد به در کوبید

پشت در مادر از کمر افتاد

بر علی سینه را سپر کرد و

میخ در آمد و سپر افتاد

وسط شعله گیسوانش سوخت

و دگر او ز بال و پر افتاد

روی چادر سیاه مادر من

ردّ نعلین رهگذر افتاد

مادرم ناله ای زد و غش کرد

و به جان حسین شرر افتاد

****

ناله هایش به عرش اعلی رفت

غصه هایش برای مولا رفت

لحظاتی گذشت و مادر من

پلک چشمش دوباره بالا رفت

بی تعلل گرفت از دیوار

و سراسیمه بی محابا رفت

جز خدا از کسی نمی ترسید

مادرم مرد بود و تنها رفت

یا علی یاعلی علی گویان

به گمانم سراغ بابا رفت

او نه تنها فقط برای فدک

سوی مسجد برای احیا رفت

غم عالم روی دلم بنشست

مادر زخم خورده ام تا رفت

****

مادرم رفت و مختصر برگشت

مادرم رفت و محتضر برگشت

مادرم رفت و مجتبی را برد

حسنم با دو چشم تر برگشت

متوجه شدم چه رخ داده

همچو مرغی شکسته پر برگشت

وقتی آمد شکسته تر شده بود

مادرم دست بر کمر برگشت

زیر چشم ترش سیه شده بود

زار ومحزون وشعله ور برگشت

توی گوشش صدای سیلی بود...

شکرلله که از خطر برگشت

****

بعد از آن روز لعنتی هر روز

مادرم بود و محنتی هر روز

غصه اش بی کسی حیدر بود

مادرم بود و غربتی هر روز

می شکست قلب مهربانش با

گله ای یا شکایتی هر روز

مادرم بود و یاد آن کوچه

خاطرات جسارتی...هر روز

مادرم بود وبستری...ای وای

درد و خون جراحتی هر روز

شانه و گیسوی پریشانم

مادرم بود و زحمتی هر روز

****

غصه ها را به جان خریدم من

ناله ی أشهدش شنیدم من

دل شب پای غسل مادر خود

معجر از روی سر کشیدم من

بر سرم میزدم ، نپرس چرا

گونه هایی کبود دیدم من

دست وپایم چو بید میلرزید

بغل مادرم پریدم من

آستین در دهان و نیمه ی شب

پای تابوت او دویدم من

****

وقت تدفین مادرم تا شد

قد رعنای حیدرم تا شد

با سر زانویش زمین افتاد

اسدالله اسیر غم ها شد

محرمی در برش نبود آنجا

پدرم در مدینه تنها شد

دست هایی به یاری اش آمد

نور جدم نبی هویدا شد

بگذرم مادر جوان مرگم

عاقبت همنشین "بابا" شد

مطلع باش گریه کن ، این هم

آخر ماجرای زهرا شد 

«علیرضا خاکساری»

http://www.sael110.ir

ای خدا خانه ات آباد ، خرابم کردی
+ نویسنده Revenger در دو شنبه 14 اسفند 1391 |

با من ای دوست جفا کن، ز وفا نیز بگو سخن تند روا دار، دعا نیز بگو

خواستم شرح کنم با تو دل خونین را جگرم بر دهان آمد که مرا نیز بگو

مرهمی گر به لب تیغ بمالی بد نیست بعدِ یک عمر «برو»، گاه «بیا» نیز بگو

گیرم از وصل تو رنگم بپرد، عیب مکن هر چی بستی به من ای جان، به حنا نیز بگو

گفته بودی سخن اینجا در گوشی عیب است شهدا با تو چه گفتند؟ به ما نیز بگو

ای خدا خانه‌ات آباد، خرابم کردی مفلسم، لیک تو از مزد و بها نیز بگو

دامن خالی ما، شهره کند جود تو را وصف خود می‌کنی امشب، ز گدا نیز بگو

زخم برداشت مرا از در بی‌قانونی ما که مردیم، ز قانون شفا نیز بگو

تا کی از سیم و زرم کیسه تهی خواهد بود بس کن این مرحله را، خود ز عطا نیز بگو

تند منشین، که من از راه دراز آمده‌ام حرف تأخیر شد از تاول پا نیز بگو 

مهدی جان
+ نویسنده Revenger در جمعه 11 اسفند 1391 |

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را

تطهیرا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
+ نویسنده Revenger در جمعه 11 اسفند 1391 |

"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"

ماه عزای فاطمه روح مُحرم است
خون گریه کن ز غم،که عقیق یمن شوی
رخصت دهدخدا که تو هم سینه زن شوی
در فاطمیه از دل و جان گریه می کنیم
همراه باامام زمان گریه می کنیم
در فاطمیه رنگ جگر سرخ تر شود
آتش فشان غیرت ما شعله ور شود
شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود
وقتی که حرف کوچه و دیوار می شود
لعنت به آنکه پایگذار سقیفه شد
لعنت به هرکسی که به ناحق خلیفه شد
لعنت بر آنکه برتن اسلام خرقه کرد
این قوم متحدشده را فرقه فرقه کرد
تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست
هر کس محب فاطمه شد،قوم وخویش ماست
ما بی خیال سیلی زهرا نمی شویم
راضی به ترک و نهی تبرا نمی شویم
قرآن و اهلبیت نبی اصل سنت است
هر کس جداز این دو شود،اهل بدعت است
ما همکلام منکر حیدر نمی شویم
«با قنفذ و مغیره برادر نمی شویم»
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم
ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
امروز اگرکه سینه و زنجیر می زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم
ما را نبی«قبیله ی سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس،طایفهای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم
 
(وحید قاسمی)
برای سردار تفحص/ خوب شد تو هست
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 21 شهريور 1391 |

 

حسین قدیانی: سلام سردار تفحص که ۲۰ سال بعد از جنگ، پیکر پدرم را آوردی با همان سربند «یا زهرا» که خودم بر پیشانی اش بسته بودم. آن روز یادش به خیر! پدرم ۴ تکه استخوان نبود. قد بلندی داشت. من تنها دخترش بودم. موی مادرم سفید نشده بود. آن روز بابا نشست زمین و سربند سرخ را روی پیشانی گذاشت و به من گفت: ببند! بستم و نشستم روی شانه هایش. عکسش هست! خواست نماز بخواند. پایین نیامدم. با من قامت بست. با من حمد خواند. با من رفت رکوع. با من رفت سجده که از دوشش آمدم پایین. می خواست برود سجده دوم که مهر نمازش را برداشتم! نگاهش کردم! نگاهم کرد؛ مهر را برایش گذاشتم. رفت سجده! طولانی تر از سجده قبل. آنقدر طولانی که باز هم بروم روی دوشش! «آرمیتا»یی بودم برای خود! عکسش هست! بابا نماز عصر را که خواند، رفت. پاییز بود. دل خدا سوخت. گذاشت تا خورشید با اشعه هایش از پشت پنجره نازم کند. اما دست پدر چیز دیگری بود، وقتی نوزاش می کرد سرم را. یا وقتی جوری رکوع می رفت که من از پشتش نیفتم. «۴ ساله از روی دوش بابا»، هیچ کس نقاشی های مرا ندید. جنگ بود. دهه ۶۰ بود. شهید باران بود. «علامتی که هم اکنون می شنیدیم»، همه اش نیمه کاره می گذاشت نقاشی هایم را. ازدحام گریه های مادر یادم هست! عکسش هست! ما زود بزرگ شدیم. حل می کردیم دعوای عروسک ها را. عکسش هست!

 

سلام سردار تفحص که ۲۰ سال بعد از جنگ، پیکر پدرم را از قتلگاه فکه آوردی. پیکری که سر داشت، اما نه چشمی، نه گوشی، نه حتی یک پیشانی که رد بوسه هایم را بر آن پیدا کنم. فقط یک جمجمه بود؛ کاسه سر! و سربند سرخی که محکم بسته بودم تا حتی بعد از ۲۰ سال خاک نشینی، باز نشود از سر بابا. خودش گفته بود؛ محکم ببند!

 

سلام سردار تفحص که ۲۰ سال بعد از جنگ، پیکر پدرم را آوردی. پلاکش همان پلاک بود. سربندش همان سربند… و دخترش همان دختر بازیگوش دیروز که دوست داشت بعد از ۲۰ سال دوباره برود روی دوش بابایی که دیگر دوش نداشت. عیبی نداشت! استخوان های بابا را یکی یکی برداشتم و گذاشتم روی دوشم! عکسش هست! بابا بعد از ۲۰ سال هنوز بوی همان عطری می داد که آخر نماز برایش زدم. عطر من شده بود تکه ای از بدنش! ابر و باد و باران و خاک، حریف این تکه نشدند!

 

آقای باقرزاده! مردهایی هستند که با باران می آیند. «آن مرد با باران آمد»، اما تو آن مردی بودی که همیشه با «یاران» می آمدی. هر وقت تو را می دیدیم، حتما شهیدی در کار بود. خیلی ها به من و تو طعنه می زدند که شهر قبرستان نیست! شهر اما حتما قبرستان می شد، اگر شهدا نبودند! زنده باد تفحص. زنده باد سردار تفحص. زنده باد شهر پر شهید.

 

علمدار تفحص! هر جا «مقبره الشهدا»یی هست، همان جا شهر ماست. خانه و زندگی ماست. بابای من اما گمنام نماند. شناسایی شد. در شهر دفن نشد. شهر من بهشت زهراست که هیچ وقت «سلام الله علیها»ی آن از قلم نمی افتد. در قتلگاه فکه ۲۰ سال روی پیشانی پدرم سربند «یا زهرا» بود و «ام ابیها» ۲۰ سال مادری کرد برای بابا. من مزار بابا را به تو مدیونم، و تابوت سبکش را، که انگار نمی خواست شانه هایم را اذیت کند! عکسش هست! نشستی کف معراج و گفتی: خوب نگاه کن! درون این تابوت خبرهایی است!

 

آقای باقرزاده! شهر که قبرستان نیست، دانشگاه که قبرستان نیست، کوه که قبرستان نیست… و مگر ۴ تکه استخوان ارزش این همه تابوت و تشییع جنازه دارد؟! تو و بچه هایت، این همه برای ما شهید آوردید، اما جز کج اندیشان، حتی ما هم به تو زخم می زدیم که رئیس بنیاد حذف آثاری! بلد شده بودیم بازی با کلمات را! حتی نمی دانم چه شد یک دفعه سنجاقت کردند به اهل فتنه که سال ۸۸ به فلانی رای داده ای! لابد چون خودت سید بودی! چه زود یادمان رفت که پرچم ۳ رنگ جمهوری اسلامی، نماد اهل فتنه نبود، و تو شهر را پر کرده بودی با همین پرچم. همین پرچم که لباس تابوت بابا بود. یونی فرم شهادت، «آرم الله» داشت، ما اما تو را هم سیاسی کردیم! و هنگام وداع تو با بنیاد، یادمان رفت «خسته نباشید» از ناسزا بهتر است، وقت خداحافظی! گفتم «وقت خداحافظی». یادش به خیر! بعد از نماز عصر، ۲ قدم برمی داشت سمت در و سرش را برمی گرداند و نگاهم می کرد. هی ۲ قدم ۲ قدم برمی گشت عقب و نگاهم می کرد. همه اش نگاهم می کرد. بی تاب شده بود. بی تابم می کرد! قول، قول، قول! یه بار دیگه ببینمت، می رم!

 

آقای دل زخمی! دیدی اتفاقا روزگار جنگ، فصل زندگی بود؟! الان اگر سردار تفحص هم که باشی، تو را با نیش و کنایه تفحص می کنند! من سربند سرخی دارم که رویش نوشته «یا زهرا». اگر برای مان باز هم شهید بیاوری، مال تو! داریم قبرستان می شویم رسما! گمانم این شهر چند وقت است رنگ شهید به خود ندیده، که چشم، چشم را نمی بیند! پدر من با ۳۰۰ شهید آمد، اما هنوز مادری هست که جگرگوشه اش در نقطه صفر مرزی، همسایه باد و باران است. کاش باز هم نسخه تفحص بپیچانی برای شهر ما. من دلم «حسین حسین شعار ماست» می خواهد. ایستگاه صلواتی. تابوت. یک خداحافظی طولانی! و بعدش، یک دیدار طولانی تر! بعد از ۲۰ سال، تماشای بابا یک دل سیر!

 

سردار! در «خیابان بهشت»، پس کی باز می کنی در «معراج» را؟! خسته شده ایم از بس سیاست مداران برای مان سخنرانی کرده اند. کاش به جای اصول گرا و اصلاح طلب، شهیدی را تفحص کنی، تا ۴ تکه استخوان دعوت کنیم دانشگاه، تا به جای چپ و راست، صراط مستقیم وصیت نامه ها سخنران مراسم مان باشد.

 

سردار! نماز آخری که پدرم در خانه خواند، موقع «اهدنا الصراط المستقیم»، ادایش را درآوردم! روی دوشش بودم! صاد صراط و سین مستقیم را همان طور تلفظ کردم که «آرمیتا». پدرم خندید، اما نمازش را نشکست! این نماز قبول نمی شد، دل من می شکست! خدا مهربان تر از آن است که با چند قطره اشک هنگام هر حمد و سوره ای، هر «اهدنا الصراط المستقیم»ی باطل کند نماز آدم را. خدا خودش شاهد است عصر نماز عصرهای ۲ نفره را. دختری روی دوش پدری، که داشت اعزام می شد. از بس شهید باران بود زمان ما، خمینی وقت نکرد خانه ما بیاید. سن من از نقاشی کشیدن گذشته است. برای نشان دادن به «حضرت آقا» اما ۲ تا عکس دارم؛ یکی من روی دوش بابا، یکی بابا در آغوش من!

 

سردار! از شهدایی که تفحص کرده ای، آمار نمی خواهیم. آمار دلت را به ما بده… و از روزهایی بگو که شهید روزی تان می شد از اعماق خاک. تفحص، تفحص، تفحص! ما شهید می خواهیم. می فهمی سردار! تفحص، تفحص، تفحص! دوش این شهر را خاک گرفته. ما شهید می خواهیم. می فهمی سردار! تفحص، تفحص، تفحص! لب این مرز، خوب اگر بگردی، پر سربند است. ما شهید می خواهیم سردار! ۲۰ سال آزگار بود که همه به من می گفتند فرزند مفقود الاثر! بعد از ۳۰ سال یتیمی، تازه چند سال است که فرزند شهید شده ام! خوب شد تو هستی آقای باقرزاده!

 

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

 

راستی سید و سالار دوستان تفحص! دختری می شناسم که تمام عمرش دنبال تابوت، از این تابوت به آن تابوت، از این تشییع به آن تشییع گذشته است. سربند بابای سمیه سبز بود. عکسش هست!

25روز گذشت...
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 24 مرداد 1391 |

اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ

وَافْتَرَضْتَ عَلى عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ

صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عامٍ

وَاغْفِرْ لى تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ

فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلاّمُ

بیست و پنج روز داره از ماه رمضام میگذره و من هنوز ... 



ادامه مطلب


برچسب‌ها: شهادت, ماه رمضان, اللهم رب شهر رمضان, ,
نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست / يا / بیا بیا گل نرگس جهان برای شماست/؟
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 24 مرداد 1391 |

شعري براي امام زمان:

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست

دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست

.

.

.


جواب شعر بالا :

بیا بیا گل نرگس جهان برای شماست

جهان به یمن وجودت به افتخار شماست


بیا بیا گل نرگس اگر چه بد کردیم

ولی تمام نظرها به لطف و جود شماست

.

.



ادامه مطلب


برچسب‌ها: شعر امام زمان, نیا نیا گل نرگس, بیا بیا گل نرگس, ,
یادی از شاعری که دیگر ...+آلبوم تصویر
+ نویسنده Revenger در یک شنبه 8 مرداد 1391 |

قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت

در بین اشعار مدح و رثای اهل بیت علیهم السلام ، شعر فولکلور (Folklore) احساس دیگری را ایجاد می کند و به راحتی می تواند به جای محاوره و دردِدل های صمیمی ما بنشیند.
اولین شعری که دوره نوجوانی ام با این سبک در مداحی مجالس رسمی روضه شنیدم این بود:

در وادی محبت خدا خودش می دونه
محبتِ تو مولا زد از دلم جَـوونه
آب روان بنوشم گویم به آه سوزان
دوسِـت دارم حسین جان فدات بِـشم حسین جان ...
با صدای حاج آقای ارضی که اون روزها خیلی شناخته شده نبود ، مستانه می خواند و جداً با جان و دل بازی می کرد.
همچنین شعر معروف مرحوم قاسم ملکی؛ که اون روزها خیلی ها می خواندند:

آی عاقلا آی عاقلا بیاین بیرون از خونه ما رو تموشا بکنین به ما میگن دیوونه...

در این شب شهادت امام رئوف حضرت رضا علیه السلام است یادی کنیم از مداح و شاعر شهید؛ غلامعلی رجبی و شعر زیبا و ماندگار او را زمزمه کنیم:

قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت

از روزی كه با تو آشنا شدم
مورد مرحمت خدا شدم

گفته ای هركی بیاد به پابوسم
توگرفتاری به دادش می رسم

گفته ای هركی بیاد به دیدنم
من میام سه جا بهش سر می زنم

منم امروز به زیارت اومدم
به امیدی در خونت اومدم

توی قبرم آقا جون منتظرم
كه كف پاتو بذاری روسرم

آقا از گناه پرم سوخته شده
چشم من به گنبدت دوخته شده

آقا جون جان جوادت رام بده
هرچی كه امروز ازت می خوام بده

دوریم از بدی و زشتی بده
بیا با خدا منو آشتی بده

دل عاشقات برات پر می زنه
گدا رو ببین داره در می زنه

آنقدر در می زنم این خانه رو
تا ببینم روی صاحب خانه رو

یه روزی میاد كه زیر خاك بشم
كی میشه كه از گنا هام پاك بشم

توكه از بیچارگیم خبر داری
چرا می پرسی باهام چكار داری

صابخونه مثل سگا ولم نكن
پشت در انقده معطلم نكن

اومدم با دل پرخون سوی تو
اومدم تا كه ببینم روی تو

اومدم تا عقده دل وا كنم
اومدم اینجا تو رو پیدا كنم

چی میشه به قلب خسته جون بدی
خودتو امشب به من نشون بدی

بیا ای نور دو چشمان ترم
می دونی جز توكسی رو ندارم

یه كناری روی خاكها می شینم
صحن با صفا تو مولا می بینم

دوست دارم تو هم رو چشمم بشینی
عاشقت رو روی خاكها ببینی

با وجودیكه تو رو ندیده ام
درد عشقت رو به جون خریده ام

تو به سرمایه من نكن نظر
بیا و امشب منو ندید بخر

قطره ام كه دل به دریا زده ام
خودمو تو زوارت جا زده ام

اومدم به دیدنت ابا الحسن
دست من به دامنت ابا الحسن

كنم رد ز درت ابا الحسن
جان زهرا مادرت ابا الحسن(1)

پس از 20 سال هنوز بسیاری از اشعار مرحوم رجبی جایگاه خود را در مجالس روضه و توسل دارد با تازگی و تاثیر خاص. مثل زبانحال حضرت سکینه سلام الله علیها در مصیبت شیرخواره؛ علی اصغر علیه السلام:
هرکی گوشش به سخنهای منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه

... بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شش ماهه قربونی شده

بمیرم طوری قدم برمیداره
روی اومدن به خیمه نداره

عباشو طوری رو اصغر کشیده
معلومه خیلی خجالت کشیده 



ادامه مطلب


برچسب‌ها: شهید مداح, شهید غلامعلی, غلامعلی رجبی, قربون کبوترای حرمت,
یه مشت حرف دل(2)
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 27 تير 1391 |

بسم رب الفاطمه

سلام

امروز اومدم بگم که من آدم خیلی گنهکار و کثیفی هستم.داشتم پیش خودم فکر میکردم که اگه توی اون دنیا شهدا جلومو بگیرن که چرا به این دین و این مملکت و این مردم خیانت کردی ، چه جوابی دارم بهشون بدم؟

ازم بپرسن که چرا ظاهرتو مسلمون جلوه میدادی ولی قایمکی گناهای بزرگی میکردی چی باید جواب بدم؟اصلا جوابی دارم بهشون بدم؟

... اگه چشمام به جمال ملکوتی اربابم برسه،از خجالت هزار بار میمیرم و زنده میشم که چرا اربابم کل زندگیشو فدای مسلمون شدن ما کرده اونوقت ما فقط به فکر این بودیم که:

1.کار

2.پول

3.رفاه



ادامه مطلب


برچسب‌ها: یا رب الزهرا, بحق الزهرا, اشف صدرالزهرا, بظهور الحجة, شهدا شرمنده ایم, ,
در زمیـن عشـقی نیسـت کـه زمینـت نزنـد ... آسـمان را دریـاب!
+ نویسنده Revenger در پنج شنبه 15 تير 1391 |

اسلام علیک یا صاحب الزمان،اسلام علیک با بقیة الله... 



ادامه مطلب


برچسب‌ها: مناجات امام زمان, گنه کارم, امام زمان,
وصيت نامه شهيد محسن وزوايي
+ نویسنده Revenger در سه شنبه 13 تير 1391 |

 اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد ...



ادامه مطلب


برچسب‌ها: وصیت شهدا, محسن وزوایی, شهید, شهدا, شهادت,
یه مشت حرف دل
+ نویسنده Revenger در دو شنبه 5 تير 1391 |

یا شاهد کل شهید

خداوندا،پروردگار من،معبود من،

روزی من را جهاد در راه گسترش دینت قرارده،ومرگ مرا شهادت حسین گونه قرار بده.

بقیه مطلب رو در ادامه مطلب بخونید... 

با نظراتون کمکم کنید.

یادتون نره نظر...نظر...نظر...



ادامه مطلب


برچسب‌ها: حرف دل, عاشقانه با خدا, شهادت, شهدا, وصیت نامه شهدا, وصیت نامه,
آخرین مناجات عارفانه شهید دکتر مصطفی چمران
+ نویسنده Revenger در جمعه 2 تير 1391 |

نیایشهای عارفانه شهید چمران دل هرخداترسی رابه لرزه ای وا میدارد تا بداند عشق نه این بازیهای خیابانی است و نه افسانه های اساطیری ,بلکه تعالی روح بشر است به معشوقی که دل دادگی مطلق ازآن اوست .
مجاهدی خستگی ناپذیرکه نامش هنوز زینت بخش میدانهای جنوب لبنان و جنوب ایران است . باید مصطفی را درگفتار جوان 22ساله ای جستجو کرد که درآمریکا متولد شده ودرپی یافتن خود با روح بلند وعاشق این مردبزرگوار آشنا شده وازآن پس باشنیدن نامش اشک فراق درگوشه چشمانش حلقه میزند.متن زیرمناجاتی به یادگارمانده ازاین عارف جاودان است که پیش ازشهادتش به نگارش درآمده است .

بقیه مطلب رو در ادامه مطلب بخونید...



ادامه مطلب
سخنان شهید دکتر مصطفی چمران
+ نویسنده Revenger در جمعه 2 تير 1391 |

خدایا هدایتم کن ، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

بقیه مطلب رو در ادامه مطلب بخونید...



ادامه مطلب
الهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک
+ نویسنده Revenger در چهار شنبه 24 خرداد 1391 |

از يک سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند



ادامه مطلب
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...